گفتگو با خدا
 
درباره وبلاگ


دور باش اما نزدیک ! من از نزدیک بودنهای دور میترسم!
آخرین مطالب
نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 7
بازدید هفته : 7
بازدید ماه : 213
بازدید کل : 112868
تعداد مطالب : 46
تعداد نظرات : 21
تعداد آنلاین : 1



.

.

.

كد موسيقي براي وبلاگ

دوستــــــــ خوبـــــــــ




 

 

این مطلب اولین بار در سال 2001 توسط زنی به نام ریتا در وب سایت یک کلیسا قرار گرفت، این مطلب کوتاه به اندازه ای تاثیر گذار و ساده بود که طی مدت 4 روز بیش از پانصد هزار نفر به سایت کلیسا ی توسکالوسای ایالت آلاباما سر زدند. این مطلب کوتاه به زبان های مختلف ترجمه شد و در سراسر دنیا انتشار پیدا کرد .

 

 

 

Interview with god

 

 

گفتگو با خدا

 

 

I dreamed I had an Interview with god

 

 

خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم .

 

 

So you would like to Interview me? "God asked."

 

 

خدا گفت : پس میخواهی با من گفتگو کنی ؟

 

 

If you have the time "I said"

 

 

گفتم : اگر وقت داشته باشید .

 

 

God smiled

 

 

خدا لبخند زد

 

 

My time is eternity

 

 

وقت من ابدی است .

 

 

What questions do you have in mind for me?

 

 

چه سوالاتی در ذهن داری که میخواهی بپرسی ؟

 

 

What surprises you most about humankind?

 

 

چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند ؟

 

 

Go answered ….

 

 

خدا پاسخ داد ...

 

 

That they get bored with childhood.

 

 

این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند .

 

 

They rush to grow up and then long to be children again.

 

 

عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند .

 

 

That they lose their health to make money

 

 

این که سلامتی شان را صرف به دست آوردن پول می کنند.

 

 

And then lose their money to restore their health.

 

 

و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی میکنند .

 

 

By thinking anxiously about the future. That

 

 

این که با نگرانی نسبت به آینده فکر میکنند .

 

 

They forget the present.

 

 

زمان حال فراموش شان می شود .

 

 

Such that they live in neither the present nor the future.

 

 

آنچنان که دیگر نه در آینده زندگی میکنند و نه در حال .

 

 

That they live as if they will never die.

 

 

این که چنان زندگی میکنند که گویی هرگز نخواهند مرد .

 

 

And die as if they had never lived.

 

 

و آنچنان میمیرند که گویی هرگز زنده نبوده اند .

 

 

God's hand took mine and we were silent for a while.

 

 

خداوند دست های مرا در دست گرفت و مدتی هر دو ساکت ماندیم .

 

 

And then I asked …

 

 

بعد پرسیدم ...

 

 

As the creator of people what are some of life's lessons you want them to learn?

 

 

به عنوان خالق انسان ها ، میخواهید آنها چه درس هایی اززندگی را یاد بگیرند ؟

 

 

God replied with a smile.

 

 

خدا دوباره با لبخند پاسخ داد .

 

 

To learn they cannot make anyone love them.

 

 

یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد .

 

 

What they can do is let themselves be loved.

 

 

اما می توان محبوب دیگران شد .

 

 

learn that it is not good to compare themselves to others.

 

 

یاد بگیرند که خوب نیست خود

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



سه شنبه 26 مهر 1385برچسب:, :: 8:48 ::  نويسنده : محمد